محیا خانممحیا خانم، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

مامان فاطمه و بابا مرتضی

خرید عروسی

سلام عزیز دل مامان امروز رفتیم خرید عروسی. جات اصلا خالی نبود.چون پدرمون در اومد. مگه خرید می کرد مامانی. فقط این رو بهت بگم که از صبح ساعت ۱۰ صبح که رفتیم تا ۶ بعدالظهر که برگشتیم خاله زینب زحمت کشید و فقط یه کیف و کفش انتخاب کرد و خرید. حسابی خسته شدم. خیلی سخت انتخاب می کرد.اما چون می دونستم که خرید عروسی یک بار بیشتر نیست چیزی بهش نگفتم و گفتم بزار هر کار دلش می خواد بکنه تا چیزی تو دلش نمونه. من خودم که اصلا ناراحت نشدم تو خرید هم به هیچ چیز مجبورش نکردم. گفتم بزارید هرچی دلش میخواد بگیره تا خاطره بد براش نمونه. خلاصه مامان خیلی خسته شد اما با دل خاله کنار اومد. ایشاالله که خدا بهم عمر و سلامت...
5 ارديبهشت 1390

نی نی من

سلام نی نی قشنگم. من و بابایی ۴ ساله عروسی کردیم و الان بعد از این همه مدت یادمون افتاده که دلمون برای تو تنگ شده و باید تو رو از پیش خدا بیاریم پیش خودمون. از خدا خواستیم خیلی زود زود تو رو به ما بده تا با اومدنت تغییری تو زندگیمون ایجاد بشه و بقیه محبتمون رو نثار تو گل وجودمون بکنیم. تو هم اونجا از خدای مهربون بخواه که ما رو زیاد چشم انتظار نزاره و تو رو زود به ما بده.   ...
3 ارديبهشت 1390

عروسی خاله زینب

سلام. امروز هم گذشت. این روزا درگیر عروسی خاله زینبیم که انشاالله ۴ مرداد ماه هست. دنبال لباس عروس و آرایشگاه و خرید و ..... هنوز لباس انتخاب نکردم. هیچ کاری نکردم.خیلی تنبل شدم.دلم میخواد عروسیش خیلی خوب باشه.لباسش / آرایشگاهش و خلاصه همه چیش همونی بشه که خودش دلش میخواد. بعدا هم پشیمون نشه.الهی قربونش برم.باورم نمیشه که داره عروس میشه.یعنی اینقدر بزرگ شده.خیلی خیلی دوستش دارم. خدا کنه که خوشبخت بشه. مامانی تو هم براش دعا کن.کاش تو هم عروسیش بودی تا برامون خاطره خوبی میشد. ولی عیب نداره سعی کن تا اون موقع از پیش خدا بیایی تو دلم تا تو هم شریک عروسی خاله زینب بشی. قربونت برم مامانی. ...
3 ارديبهشت 1390
1